چکیده
در قرآن نسخه عثمان طاها
سَمِّ الْخِیاطِ
نه
سُمّ الخیاط
. . .
" وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ "
فقط قرآن ومُحمّد الرسول ( صلی الله علیه وآله ) ؛" مرجع ومعیار "زبان عربی فصیح"، نه کسی دیگر!
کف پای بعضی از حیوانات
در زبان وزین کُردی. ژهر، ژار
سَمِّ الاِبرَه : سوراخ سوزن
در لغت " سم الابره " جستجو کنید.
سه سَم مُهلِک را مردم هرروز زیاد مصرف میکنند: شکر و نمک و قیاس.
شکر مستقیما از قند ونان و عسل وبستنی وشکلات ومیوه و . . . . میاد.
قیاس = تعمیم = همسان = مثل هم میدانند.
سُم ( لهجه لبنانی ) .
سُمّ الخیاط: سُراخ سوزن خیاطی.
سَمِّ: "بسم الله الرحمان الرحیم" را بگو.
. . .
سُم/ s�m :نقب، جای زمستانه ی گوسفندان درون تپه سار.
مانند: گنگو گفت که داشته اند گله را می برده اند به سُم.
کلیدر
محمود دولت آبادی
سُم/ s�m :نقب، جای زمستانه ی گوسفندان درون تپه سار.
مانند: تا اینجای کلام، عمد مندلو چندان روی خوش نشان او نداده بود، با این همه گل محمد نمی توانست نیمه کاره و جواب نستانده برخیزد و از سُم مندلو بیرون برود.
... [مشاهده متن کامل]
کلیدر
محمود دولت آبادی
سُم: جایی را نیز گویند که در زمین یا در کوه بکنند و چنان سازند که درون آن توان ایستاد و خوابید، هم چنان که مرتاضان و درویشان از برای خود و چوپانان به جهت گوسفندان سازند.
لغت نامه ی دهخدا
زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی
انتشارات دانشگاه تهران
�سم� . که [درفارسی سُم درپهلوی �سومب �دراوستایی �سُفه �درسانسگرین �شپه �] ( فرهنگ نظام ج3 ) می باشد برخاسته از �سُنب � است . [این قاعده درزبان فارسی شناخته شده است که �نون�و�یا� را درآخرکلمه با میم تشدیدار عوض می کنند ، چنانکه دنب ، سُنب ، وخُب را دُم وسُم وخُم می گویند ] چارشَمبَه، چاهارشَمبَه چهارشنبه ( ابدال ن به م ) ( گویش بلیجانیبنظر می رسد واژه �سم � ازاَسمَجَتَa - samjata: درسنسکریت بعنوان ریشه زبانهای هندواروپایی وازجمله فارسی گرفته شده که بمعنی نمایان نشده - ظاهزنشده می باشد و�ا�ازادات نفی است وبدون �اَ� سَمجَتَ amjataبمعنی پوشیده ومخفی می شود.
... [مشاهده متن کامل]
واژۀ سَم :sam درسانسکریت:� سالم � ( دکترجهانشاه درخشانی دردانشنامۀ کاشان )
واژه سنب نیز ازواژه �سمج� واین واژه نیز ازواژه �سمجک� گرفته شده که به شکلهای سُمچه وسُمچ وسُمچک نیزخوانده می شود
سم :مخفف سمچ ( فرهنگ نظام . ج3 ) و سنب نیز خود از سمج، سمچ، سمچه: ( فرهنگ نظام . ج3 ) سُمب ، سُمج بروزن تند ، سمچه ، سُمجه ( نوبهار ) ، ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) ، سنبچه ( نوبهار. ج 2 ) سمنچه. ( آنندراج ) ، سمچک، سمجک ( لغات الفرس اسدی ) سم و سمچ ( فرهنگ رشیدی ) گرفته شده است . درفرهنگهای لغات معنی این واژه چنین آمده است :
سم : دومعنی دارد :اول خانه ها باشد کنده برزیزمین . دوم :ناخن چارپایان ( صحاح الفرس ) سمه: غرواشه، دهار، ( دهخدا ) سُمج: مثقب ؛ پرماه . مته . ( ناظم الاطباء ) ، وهرچیزی که سوراخ کنندبه آن چیزی را ( ناظم الاطباء ) . سنب. [ سُمْب ْ ] ( اِ ) سم چارپایان. ( برهان ) ( جهانگیری ) . سم ستور. ( آنندراج ) ، [ سُم ْ ب َ /ب ِ ] سنبه. - . آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. ( آنندراج ) ( شرفنامه ) ( انجمن آرای ناصری ) ( ناظم الاطباء ) ، سنبه: ( سُ بَ یا بِ ) ( اِ. ) = سمبه ( فرهنگ معین ) ، سمج:نقب یعنی سوراخ کردن ، وسمجه حفره زده به زیرزمین وخانه نیز باشد ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) سمج:سوراخ ، حفره، ، ، نقب ( فرهنگ قواس ) سُم ( به وزن قم ) : معروف است . خانه زیرزمینی که دربیابانها جهت مسافران وگوسبندان کنند ( فرهنگ جعفری ) ، پناهگاه زیر زمینی ، سم: آغل گوسفندان ، سمج ( فرهنگ معین ) ، سمج، سمچ، سمچه: اطاق زیززمین که محل نگهداری حیوانات اهلی یا برای شب ماندن مسافران یا محبس مقصران باشد ( فرهنگ نظام ج3 ) ، سمج: نقب وحفرباشد ( فرهنگ قواس ) سُمب ، سُمج بروزن تند ، سمچه ، سُمجه، بروزن سفره : زندان دزدان که برزیرزمین یا بالای کوه سازند . ( فرهنگ نوبهار ) وسمجه حفره زده به زیرزمین وخانه نیز باشد ( فرهنگ لغات الفرس پنج بخشی ) سُم ( فرهنگ رشیدی ) همان سمچ مرقوم باشد بمعنی خانه زیرزمینی که دربیابانه ودهها بجهت مسافران سازند خانة زیرزمینی جهت درویشان، سردابۀ زیرزمین، که زندان دزدان باشد، وگاهی دربیابان سازندبرای مسافران ( فرهنگ رشیدی ) ، سنبچه :خانه زیرزمینی ( نوبهار. ج 2 )
سمه:کُنج:چون گوشه باشد درجایی ، بیغوله وبیغله نیز گویندش ( لغات الفرس سمچ:به ضم وجیم پارسی :سوراخ کرده وکافت به زیرزمین آگنده. ( منتهی الارب ) ، خانه ٔ زیرزمین را گویند که در کوه و صحرا جهت درویشان و خوابیدن گوسفندان کنند. ( برهان ) ( فرهنگ جعفری ) ، محل لشکریان ( فرهنگ نظام ) سقف خانه. ( ناظم الاطبا ) سمه: راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. ( ناظم الاطباء ) سُمج = زندان زیرزمینی ( فرهنگ گنج آویز ) . خانه ٔ زیرزمین که آنرا سمنچه نیز گویند. ( آنندراج ) . گوشه و بیغوله ٔ خانه و زاویه. ( ناظم الاطباء ) . کردی �کونج � ( گوشه ) . ( حاشیه ٔ برهان ) سمج. [ س ُ ] ( اِ ) جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. ( برهان ) . سُم :خانه ها باشد به زیرزمین کنده ( لغات الفرس اسدی ) نهان کرده پوشیده مخفی . ۴ - مدفون دفین درخاک فرو برده . ۵ - نگار کرده ملون منقش . ۶ - مغزدار میان پر. ۷ - سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده . ]فرهنگ لغت دهخدا، . سنب :دخمه ، گنبذ ( دهخدا ) سمه : دهار، ( دهخدا ) ، سنبه. ) . || سقف خانه. ، انگور سیاه. ، زنبورسیاه، مته وپرماه وهرچیزی که سوراخ کننبه آن چیزی را ( ناظم الاطباء ) . ای که از کنکاش درمورد �سنب � یا �سم � یا �شنب�می توان گرفت این است که واژه های سُنب ، شنب ، دخمه ، عجوز ، طربال ، پاتیل ، پاتله ، ، صیصه ، کافت . ، آگنده ، حشو روزن: سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه درآید. سوراخ. ( آنندراج ) آهون. ( اِ ) رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند. نقب. سُمج. سُمجه : آهون. ( دهخدا ) نقب. [ ن َ] ( ع اِ ) سوراخ. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نغم. سوراخ عمیق بزرگ نافذ. ( ناظم الاطباء ) . ثقب. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. ( ناظم الاطباء ) . سمج. آهون. ( یادداشت مؤلف ) . راهی که پنهان ازچشم مردم و محافظان در زیر زمین تعبیه کنند تا از آن راه به جای مورد نظر داخل شوند و چیزی بدزدند. ج، انقاب، نقاب. سمج: سردابه بزیر زمین که زندان دزدان باشد. ( آنندراج ) زندان که در بالای کوه برای محبوسین سازند. ( آنندراج ) غار: لغت نامه دهخدا:غار. ( ع اِ ) سوراخ در کوه. ( دهار ) . دره و شکاف کوه. ( برهان ) ( دستور اللغة ) . سوراخ کوه. ( مهذب الاسماء ) . سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد
تاموره، دخمه ، سوراخ. ، گوراب ، گورابه، حفر ، کنج ، زاویه ، سردابه ، قبه، گنبد ، ناووس ، صومعه ، خانقاه ، رباط، تکیه ، نهل ، منهل ، . کاره ( ازریسه کره ) ، لغت نامه دهخدا، غار: لغت نامه دهخداغار. ( ع اِ ) سوراخ در کوه. ( دهار ) . دره و شکاف کوه. ( برهان ) ( دستور اللغة ) . سوراخ کوه. ( مهذب الاسماء ) . سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد
پاتیله. [ ل َ/ ل ِ ] ( اِ ) طنجیره. ( فرهنگ اسدی ) . لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه. فاثور. ( منتهی الارب ) . طنجره. ( اوبهی ) . طنجیر. تیان. پاتله. هیطله. دیگ حلواپزان ، فاثور ( لغت نامه دهخدا
ومغاک ، کفر امثالهم مترادف همدیگرویا به نوعی رابطه مفهومی ومحتوایی دارندویانوع خاصی از سُنب ویا بخشی ازآن را می رسانند واکثرأدرحوزه اماکن موردتکریم ومراسم آئینی ومرگ وتدفین ، معنا می شوند .
یکی ازاشکال کاربری �سم یا شنب� کاربری آن به شکل �شم یا شنب است مرحوم دهخدا وتعدادی ازلغت شناسان شنب را گنبد ، طاق وقبه و تعدادی ازصاحب نظرا ن واژه شنب را دارای ریشه مغولی وبه معنی بهشت دانسته اند . درفرهنگ نسبتا قدیمی آنندراج پیرامون معنی شنب چنین نگاشته شده است :شَنب بروزن خَنب یعنی خم به معنی گنبد است .
شنب غازان –نام گنبد غازان درتبریز که سلطان محمودغازان ابن ارغن خان ( ارغون ) ساخته ارتفاع آن را یکصد وبیست گز وقطرش را شصت گز نوشته اندکه اکنون خراب است.
شنبه نام اولین روزازایام هفته است وتا شش روزمکرر می شود ، آن را شنبد با دال نیز گفته اند. . . . . وگفته اند شنبد بوزن ومعنی گنبد بوده
سَمیدن.
سَماندن چیزی/جایی.
ذهراگینیدن جایی/چیزی.
سُم در پهلوی سمب sumb بوده است .
شرنگ=sharang
کَف پای بعضی از حیوانات که پای آنها را از آسیب دیدن حفظ میکند.
قسمت زیرین پای بعضی از حیوانات گیاه خوارمانند:گاو، گوسفند، اسب و. . . که باعث می شود هنگام چریدن و راه رفتن و غذا خوردن در زمین های زبر پای آنها را از هرگونه آسیبی حفظ کند.
سم ( toxic ) : [ اصطلاح آکواریم]به هر ماده و یا موجود زنده ای که به ماهیان چه تدریجی و یا سریع آسیب رسانده و موجب بیماری یا مرگ آنها شود در نگاهداری آکواریوم گویند
سم به معنی آب مرگ آور ، سم کوتاه شده ی کلمه سومر است و منظور سرزمین سومر است که به دلیل شوره زار بودن زمینهای کشاورزی و آلوده شدن آبهای شیرین باعث تضعیف اقتصاد و شکست تمدن سومر شد.
زهر ، شرنگ
در زبان آذری به کیسه زهر ی که در کبد وجود دارد اود ( Od ) گفته می شود که به معنی سم می باشد همچنین به زهر مار ( آق ) گفته می شود اصطلاح "ایچوا آق قاتیم" یا "ایچوا زَهَر قاتیم" در ترکی معروف است و همچنین ایلانا آق ویرن ( زهر دهنده به مار ) اسم حیوانی است . همان طور در زبان هندی به مار ( saanp ) و در زبان پشتو ، و سندی به مار "سانپ " گفته می شود که به نظر می رسد با واژه ( سم ) هم ریشه باشند که سم به معنی زهر و مسموم کسی که به او سم داده باشند .
... [مشاهده متن کامل]
سم در لغت عربی : سموم در لغت به معنی باد سوزانی است که گوئی در تمام روزنه های پوست بدن انسان نفوذ می کند زیرا عرب به سوراخهای بسیار ریز پوست بدن ، مسام ، می گوید و سموم نیز به همین مناسبت بر چنین بادی اطلاق می شود و ماده سم نیز از همان است چرا که در بدن نفوذ کرده و انسان را می کشد یا بیمار میسازد .
سَم در زبان لری هم به معنای ترس است وهم به معنی زهر و ماده کشنده .
پاى اسب
Detox سم زدایی
پای حیوان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)