بست

/bast/

مترادف بست: باغ، گلزار، میوه زار، پشته، زمین ناهموار، گریوه، محور سنگ آسیا، گندم برشته، گندم بریان | بند، قید، چفت، سد، مسدود، عقده، گره، گیره، گیر، تحصن، تحصنگاه، بستگاه، شش نخود تریاک

معنی انگلیسی:
bind, bond, brace, checkmate, clasp, clinch, closure, connection, connective, couple, fastener, fastening, ferrule, joint, ligature, round, rung, splice, strut, clamp

لغت نامه دهخدا

بست. [ ب َ ] ( اِ ) سد. ( برهان ) ( هفت قلزم ). بند و سد. ( ناظم الاطباء ). || ( مص مرخم ) بستن. سد نمودن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بستن و سد کردن. ( فرهنگ نظام ) :
و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت. ( تاریخ طبرستان ).
هم از بامدادان در کلبه بست
به از سود و سرمایه دادن ز دست.
سعدی ( بوستان ).
- بست و بند ؛ یعنی استحکام و ضبط. ( رشیدی ).
- || در تداول عامه ، اصلاح کردن : بست و بند این کار با شماست.
- || زد و بندهای سیاسی و اداری. ( فرهنگ فارسی معین ). و بیشتر بند وبست معمول است. رجوع به بند و بست شود.
- بست و گشاد ؛ رتق و فتق. اصلاح امور : و کاهلی را خرسندی مخوان که نقش عالم حدوث در کارگاه جبر و قدر چنین بسته اند که تا تو در بست و گشادکارها میان جهد نبندی ترا هیچ کار نگشاید. ( مرزبان نامه ). || بسته.
- بن بست ؛ جاییکه تنها از یکسو آمد شدن توان کردن : کوچه بن بست.
- پای بست ؛ پای بند، مقید :
که چون ملک ایرانم آمد بدست
نخواهم بیکجا شدن پای بست.
نظامی.
درین بوم بیگانه کم کن نشست
مکن خویشتن را بدو پای بست.
نظامی.
از ایشان بما یک یک آید بدست
بپرسیم ازو چون شودپای بست.
نظامی.
- || پایه و اساس بنا :
خواجه در بند نقش ایوانست
خانه از پای بست ویرانست.
سعدی ( گلستان ).
سرایی کنم پای بستش رخام
درختان سقفش همه عود خام.
سعدی ( بوستان ).
- چوب بست ؛ چوبها و تیرهای بهم بسته که برای صعود بنّا و عمله در ساختن عمارت نصب میشود. ( فرهنگ نظام ).
- داربست ؛ محوطه ای که دارای ستونهای چوبی و سقف مشبک چوبی است که بر آن شاخهای درخت انگور و امثال آن می بالد. ( فرهنگ نظام ).
- دربست ؛ تمام خانه و دکان و غیره : من یک خانه دربست خریدم. ( فرهنگ نظام ). ماشین را دربست کرایه کردیم.
- سنگ بست ؛ بنای سنگی. دژ مستحکم و استوار :
ز مهد زر و گنبد سنگ بست
مهیاش کردند جای نشست.
نظامی.
بلی کاین چنین گوهر سنگ بست
بدولت توان آوریدن بدست.
نظامی.
دو برج رزین زین دژ سنگ بست
ز برج ملک دور درهم شکست.
نظامی.
- شکست و بست ؛ رتق و فتق : و او کسی است که در حکم بر او غلبه نتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمیتوان نمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهری در محل التفای دو شعبه رود هیرمند و بین سیستان و غزنین و هرات واقع است و آن مرکز قیام و حکومت یعقوب لیث صفار بود و امروزه در خاک افغانستان میباشد .
( اسم ) ۱- محور سنگ آسیا.۲- گندم بریان . ۳- وقت نحسی که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز برسبیل دور برمیگردد .
نام دیهی است بکردستان سزاردلان دهی است از دهستان خورخوره دیواندره شهرستان سنندج که در ۴۲ هزار گزی باختر دیواندره در دره شمالی کوه چهل چشمه در کوهستان واقع است سرزمینی است سردسیر با ۳٠۸ تن سکنه آبش از چشمه محصولش : غلات حبوب شغل مردمش زراعت گله داری صنایع دستی زنانش جاجیم بافی و راهش مالرو است .

فرهنگ معین

(بُ ) ( اِ. ) ۱ - گلزار. ۲ - جایی که میوه های خوشبو در آن روید. ۳ - محور سنگ آسیا. ۴ - گندم بریان .
(بَ ) ۱ - (مص مر. ) بستن ، سد کردن . ۲ - ( اِ. ) حلقه یا نیم دایره ای که به چهارچوب در یا پنجره متصل است و چفت یا قفل در آن قرار می گیرد. ۳ - هر نوع وسیله برای گرفتن و نگهداشتن چیزی . ۴ - جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن جا پناهنده می

فرهنگ عمید

۱. مقدار کمی از تریاک که یک بار روی حقۀ وافور بچسبانند و دود کنند.
۲. (بن ماضی بستن ) = بستن
۳. بسته (درترکیب با کلمات دیگر ): داربست، چوب بست.
۴. [منسوخ] جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند، مانند اماکن مقدس و خانه های بزرگان: گریزگاه دل خسته زلف چون شست است / ستم رسیده علاجش نشستن بست است (میرنجات: لغت نامه: بست ).
۵. [منسوخ] بند، بش، سد، خاک یا گلی که جلو آب سیل یا رود را سد کند.
۶. [منسوخ] عقده، گره.
۷. [قدیمی] بستن.
۱. بستان، باغ.
۲. [قدیمی] گلزار.

فرهنگستان زبان و ادب

[موسیقی] ← تمام بست
{bite} [پزشکی-دندان پزشکی] جفت شدن دندان های فک بالا و پایین در حالت بَرهمایی مرکزی
{sanctuary} [باستان شناسی] هر مکانی که در آن براساس قانون یا سنت پناهجویان در امان اند

گویش مازنی

/beste/ به خاطر از برای - می بایست – باید & پرچین – حصار دور زمین - جای امن

واژه نامه بختیاریکا

( بَست ) زمین هموار در ارتفاع
چُفت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَست به فتح باء به معنای پناه گاه است.
بَست محوطه ای است که اگر مقصر در آن وارد شود در امان است.

موقعیت بَست
مسافت وسیعی که شهر مکه در آن واقع شده و روضه ی نبوی، بست هستند.

منبع
تونه ای، مجتبی، فرهنگنامه حج، ص۱۸۶. رده های این صفحه : اماکن | مسجد النبی

[ویکی الکتاب] معنی بُسَّتِ: کوبیده وخورد شد مثل آرد
معنی بَسَطَ: گسترش داد-وسعت داد
معنی عَاهَدَ: عهد بست
معنی کَذَبَ عَلَی: دروغ بست به
معنی غَلَّقَتِ: بست (در اصل "غَلَّقَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به ساکن در عبارت "غَلَّقَتِ ﭐلْأَبْوَابَ " حرف "ت" کسره گرفته است )
معنی جُبِّ: چاه (جب به معنای چاهی است که سنگ بست نشده باشد یعنی اطراف و دیوارهاش را با سنگ نچیده باشند ، و اگر سنگ بست باشد آن را بئر طوی گویند و غیابت گودالی را گویند که اگر چیزی در آن قرار گیرد از دور نمودار نمیشود ، و در نتیجه دو کلمه غیابت و جب مجموعا معنای ...
ریشه کلمه:
بسس (۲ بار)

«بُسَّت» از مادّه «بسّ» (بر وزن حجّ) در اصل به معنای «نرم کردن آرد به وسیله آب» است.

دانشنامه عمومی

بست (فیلم ۲۰۰۶). «بست» ( انگلیسی: Sanctuary ( 2006 film ) ) فیلمی در ژانر مستند است که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد.
عکس بست (فیلم ۲۰۰۶)

بست (هلند). بست ( به هلندی: Best ) یک منطقهٔ مسکونی در هلند است که در برابانت شمالی واقع شده است. [ ۵] بست ۱۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس بست (هلند)عکس بست (هلند)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بُسْت
شهری بزرگ در سیستان قدیم و دومین شهر این ولایت پس از زرنگ، بر کرانۀ رود هیرمند، در جنوب غربی افغانستان. خرابه های این شهر در حوالی محل تلاقی رودخانه های هیرمند و ارغنداب قرار دارد. ناحیۀ بست امروزه به گرمسیر موسوم است. شهر بست، دروازۀ بازرگانی با هند بود. انواع میوه ها مانند خرما، انگور، آلو، انجیر، و خربزه در آن به عمل می آمد و کرباس و صابون آن شهرت داشت. پیشینۀ تاریخی بست به دورۀ اشکانیان می رسد. این شهر در گذشته ها، آبست نامیده می شد. در خلافت عثمان و یا در اوایل سلطنت معاویه به تصرف مسلمانان درآمد. سبکتکین غزنوی در ۳۶۷ق/۹۷۸م این شهر را از تصرف امیرطغان ترک خارج کرد. بست در قرون بعد رو به ویرانی نهاد. در لشکرکشی امیرتیمور (اواخر قرن ۸ق) به کلی ویران شد. قلعۀ بست در دورۀ صفوی از نواحی معتبر در گرمسیرات جنوب افغانستان بود. شاه عباس دوم در سفر جنگی خود به قندهار در ۱۰۵۸ق/۱۶۴۸م، این قلعه را تصرف کرد. برخی ادیبان بزرگ ازجمله ابوسلیمان و ابوالفتح بستی به این شهر منسوب اند.

مترادف ها

connector (اسم)
اتصال، بست، رابط، متصل کننده

girth (اسم)
تنگ اسب، بست، ابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم

fastening (اسم)
بند، پشت بند، بست، چفت، چفت و بست، یراق در

bracket (اسم)
پرانتز، کروشه، قلاب، بست، طاقچه دیوارکوب، این علامت، طاقچه عاریه

fastener (اسم)
بست، چفت

holder (اسم)
سه پایه، بست، گیرنده، نگاه دارنده، دارنده، اشغال کننده

outrigger (اسم)
پایه، بست، پاروگیر، تیر دگل قایق، دم طیاره

فارسی به عربی

سحابة , طوق , مفک ، اِخْتَتَم
( بست (قرارداد ) ) أبرَمَ

پیشنهاد کاربران

واژه بست
معادل ابجد 462
تعداد حروف 3
تلفظ bost
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [قدیمی]
مختصات ( بَ )
آواشناسی bast
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه بست از ریشه ی واژه ی بستن پارسی است
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه بستن
معادل ابجد 512
تعداد حروف 4
تلفظ bastan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: bastan، مقابلِ گشودن]
مختصات ( بَ تَ ) ( مص م . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

بست: [عامیانه، اصطلاح] محلی در جاهای مقدس یا دیگر که شخص در آنجا از تعرض در امان می ماند، تکه ی کوچکی از تریاک.
به نظر من بهتره که هم خانواده هم بیارین. ممنون.

بپرس