یخ بستن


معنی انگلیسی:
freeze, glaciate, glaciation, to freeze

لغت نامه دهخدا

یخ بستن. [ ی َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) فسرده شدن و منجمد گشتن آب. ( ناظم الاطباء ). بسته شدن آب و موج ومانند آن. ( آنندراج ). یخ زدن. افسردن. فسردن. منجمدشدن. انجماد. ( یادداشت مؤلف ) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 187 ).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن ازآنها همه یخ بست.
بسحاق اطعمه.
بر صفحه جبهه موج چین یخ بندد
بر روی چراغ آستین یخ بند
از غایت تأثیر هوا زاهد را
وقت است که سجده بر زمین یخ بندد.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).
فسردگی نبود شوق پای برجا را
که بیم بستن یخ نیست آب دریا را.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
و رجوع به یخ کردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) منجمد شدن آب و دیگر مایعات .

جدول کلمات

انجماد

مترادف ها

freeze (فعل)
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن

ice (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، شکر پوش کردن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

glaciate (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن

فارسی به عربی

انجماد , ثلج

پیشنهاد کاربران

بپرس