ساز و سلاح

لغت نامه دهخدا

ساز و سلاح. [ زُ س ِ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و برگ. برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. ساخت. ساختگی. تجهیزات :
گمانم که آن چینی این پهلوست
که هر گونه ساز و سلاحش نوست.
فردوسی.
و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام پیاده انبوه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347 ). و فرمود تا بازداشتگان را بیرون آوردند و ایشان را ترتیب و ساز و سلاح تمام داد. ( فارسنامه ابن بلخی چ اروپا ص 95 ). همگنان با ساز و سلاح آمده بودند. ( سمک عیار ج 1 ص 73 ). کسی را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطه شهر دور بود تردد کندمگر باستظهار جمعی با ساز و سلاحی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 297 ). می گشتند و ساز و سلاح میستدند. ( ایضاً تاریخ یمینی ص 418 ). رجوع به ساز شود.

فرهنگ فارسی

ساز و برگ

پیشنهاد کاربران

بپرس