prominence

/ˈprɑːmənəns//ˈprɒmɪnəns/

معنی: برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی
معانی دیگر: آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being important or widely known or admired.
مشابه: celebrity, distinction, note, prestige

(2) تعریف: something that projects or sticks out; protrusion.
مشابه: projection, protrusion, protuberance, salient

جمله های نمونه

1. newspapers gave that event undue prominence
روزنامه ها به آن رویداد اهمیت بی جایی دادند.

2. She came to national prominence as an artist in the 1960s.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک هنرمند در دهه 1960 به شهرت ملی رسید
[ترجمه ترگمان]او به عنوان هنرمند در دهه ۱۹۶۰ به شهرت ملی رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He came to prominence during the World Cup in Italy.
[ترجمه گوگل]او در جام جهانی ایتالیا به شهرت رسید
[ترجمه ترگمان]او در جام جهانی ایتالیا به شهرت رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She first came to prominence as an artist in 198
[ترجمه گوگل]او اولین بار به عنوان یک هنرمند در سال 198 به شهرت رسید
[ترجمه ترگمان]او ابتدا به عنوان یک هنرمند در ۱۹۸ مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Delete what is dispensable and give more prominence to the essentials.
[ترجمه ai] آنچه قابل صرفنظر است را حذف کنید و موارد ضروری بیشتر اعتنا کنید
|
[ترجمه گوگل]آنچه غیرقابل استفاده است را حذف کنید و به موارد ضروری اهمیت بیشتری بدهید
[ترجمه ترگمان]آنچه را حذف کنید حذف کنید و برجستگی بیشتری به موارد اساسی بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The lawyer reached a position of prominence in her profession at an early age.
[ترجمه گوگل]وکیل در سنین پایین به جایگاه برجسته ای در حرفه خود رسید
[ترجمه ترگمان]وکیل در سنین پیری به جایگاه شهرت خود رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Every newspaper gave prominence to the success of England's cricketers.
[ترجمه گوگل]هر روزنامه ای به موفقیت کریکت بازان انگلیس اهمیت می داد
[ترجمه ترگمان]هر روزنامه به موفقیت کریکت بازان انگلستان شهرت بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She has achieved a prominence she hardly deserves.
[ترجمه گوگل]او به مقامی دست یافته است که به سختی لیاقتش را دارد
[ترجمه ترگمان]او به جایگاهی دست یافته است که به سختی سزاوار آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Crime prevention had to be given more prominence.
[ترجمه گوگل]باید به پیشگیری از جرم اهمیت بیشتری داده شود
[ترجمه ترگمان]پیش گیری از جرم باید برجسته تر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The former rebels were given positions of prominence in the new government.
[ترجمه گوگل]در دولت جدید به شورشیان سابق مناصب برجسته داده شد
[ترجمه ترگمان]شورشیان سابق در دولت جدید به موقعیت برجسته ای تبدیل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He came to prominence in the row over defence policy.
[ترجمه گوگل]او در مناقشه بر سر سیاست دفاعی به شهرت رسید
[ترجمه ترگمان]او در ردیف اول سیاست دفاعی به شهرت رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The city's rise to prominence as a port began in the early nineteenth century.
[ترجمه گوگل]شهرت شهر به عنوان یک بندر در اوایل قرن نوزدهم آغاز شد
[ترجمه ترگمان]افزایش شهر به عنوان بندر در اوایل قرن نوزدهم شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The newspapers are giving the affair considerable prominence.
[ترجمه گوگل]روزنامه ها به این ماجرا اهمیت قابل توجهی می دهند
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها به این قضیه شهرت قابل توجهی می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. An item of prominence on the conference agenda was infant health care.
[ترجمه گوگل]یکی از موارد برجسته در دستور کار کنفرانس، مراقبت از سلامت نوزادان بود
[ترجمه ترگمان]یک مورد از برجستگی در دستور کار کنفرانس، مراقبت بهداشتی نوزاد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His account gives due prominence to the role of the king.
[ترجمه ai] توضیحات او نقش پادشاه را برجسته تر میکند.
|
[ترجمه گوگل]گزارش او به نقش شاه اهمیت می دهد
[ترجمه ترگمان]حساب او به خاطر نقش پادشاه شهرت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برتری (اسم)
influence, power, leadership, precedence, advantage, preponderance, excellence, superiority, supremacy, preference, priority, profit, predominance, vantage, primacy, hegemony, distinction, predomination, prominence, salience, saliency, headship, majesty, excellency, predominancy, pre-eminence

برجستگی (اسم)
jut, relief, eminence, knob, swell, boss, prominence, salience, saliency, ness, eminency, flange, notability

سده (اسم)
projection, obstruction, prominence, centenary, century, centennial, sill, oppilation

امتیاز (اسم)
score, plus, grant, precedence, privilege, precedency, distinction, charter, concession, prominence, fee, franchising, enfranchisement, pas, prerogative

علو (اسم)
elevation, eminence, magnanimity, prominence, nobility, loftiness, lordliness, majesty

پیش امدگی (اسم)
jut, projection, prominence, gibbosity, protrusion

انگلیسی به انگلیسی

• eminence, importance; fame, notoriety; conspicuousness state of being noticeable; protrusion, projection
if someone or something is in a position of prominence, they are important and are well-known or very noticeable.

پیشنهاد کاربران

برتری، رجحان، امتیاز
۱. برجستگی. برآمدگی. پیش آمدگی ۲. شهرت. آوازه ۳. اهمیت
مثال:
Do you build an absurd sign on every prominence?
آیا شما بر روی هر برجستگی، نمادی پوج بنا می کنید؟
نقش پررنگ
مهدی هریسچیان:
مورد توجه قرار دادن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : prominence
✅️ صفت ( adjective ) : prominent
✅️ قید ( adverb ) : prominently
prominence ( نجوم )
واژه مصوب: زبانه 2
تعریف: فوران های شعله‏مانند گاز در فام‏سپهر یا تاج خورشید که در امتداد خطوط میدان مغناطیسی قرار دارند و چگالی بیشتر و دمای کمتری در مقایسه با محیط اطراف خود دارند
معانی دیگر prominence ( noun ) = اهمیت، سرشناسی/تاکید، توجه/برآمدگی، برجستگی، بیرون زدگی، تپه، پشته
examples:
1 - Radiographs showed enlargement of the right heart with prominence of the pulmonary outflow tract.
...
[مشاهده متن کامل]

رادیوگراف ها بزرگ شدن سمت راست قلب را با تاکید بر تخلیه دریچه ریوی نشان می دهند.
2 - The rocky prominence resembled a snow - capped mountain.
آن برآمدگی سنگی شبیه به یک کوه برفی به نظر می رسید.
3 - The media are giving undue prominence to this event.
رسانه ها بی جهت به این رویداد اهمیت می دهند.

prominence ( noun ) = renown ( noun )
به معناهای : شهرت، آوازه
examples:
1 - She came to prominence as an artist in the 1960
او به عنوان یک هنرمند در سال 1960 به شهرت رسید.
2 - She has achieved a prominence she hardly deserves.
...
[مشاهده متن کامل]

او به شهرتی رسیده است که به سختی لیاقتش را دارد.

Gain prominence :معروف شدن، مشهور شدن
از همین امروز به اسم بودن، صفت بودن، فعل بودن و قید بودن واژه ها دقت کنیم!!!
این واژه اسم است و به معنای : اهمیت، شهرت
اولویت یافتن، اهمیت یافتن
نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
Give prominence to sth
اهمیت دادن به چیزی
بالندگی، تعالی، رفعت، والایی
come to prominence = برجسته شدن، اهمیت یافتن
رجحان
محدوده
در نجوم : زبانه خورشیدی که در شراره های خورشیدی رخ میدهد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس