سامان

/sAmAn/

مترادف سامان: خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

معنی انگلیسی:
equipment, welfare, order, house furniture, kilter, prosperity

فرهنگ اسم ها

اسم: سامان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sāmān) (فارسی: سامان) (انگلیسی: saman)
معنی: سرزمین، مکان، ترتیب و روش کاری، ثروت، توانایی، صبر، آرام و قرار، ناحیه، محل، ترتیب و روش چیزی یا کاری، دارایی، قوت، ( اَعلام ) ) جدِ خاندان سامانی که او را «سامان خدات» می گفتند، ) نام شهری در شهرستان شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری، ( در اعلام ) جدِ خاندان سامانی که او را ' سامان خدات' می گفتند، نظام، نام مؤسس سلسله سامانیان
برچسب ها: اسم، اسم با س، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

سامان. ( اِ ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه سانسکریت سد ( بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست :
بوقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهادو سامان بود.
کسائی ( از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ).
ترتیب و اسباب و آرایش و بمرورساختن چیزها و ساختن کارها و نظام و رواج آن باشد. ( برهان ). آرایش. ( صحاح الفرس ). نظام. ( جهانگیری ) : گفت [ ابلیس نمرود را ] من یکی مردم پیر همی بخواهی سوختن [ ابراهیم را ] و او را بدین آتش همی نتوانند انداختن بیامدم تا تو را سامان بیاموزانم. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ص 35 ).
اگر زآنکه پیروز گردد پشنگ
ز رستم بجوئید سامان جنگ.
فردوسی.
بگشتند گرد دژ اندر بسی
ندانست سامان جنگش کسی.
فردوسی.
من پار دلی داشتم به سامان
امسال دگرگون شد دگرسان.
فرخی.
گرچه سامان جهان اندرخرد باشد خرد
تا از او سامان نگیرد سخت بی سامان بود.
عنصری.
لشکر و آلت و عُدّة بسیار دارد و سامان جنگ ما بدانست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632 ).
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه زربفت بدریدند خوبانش.
ناصرخسرو.
بفعل خوب تو خوبست روی زشت تو زی آن
که او مرآفرینش را بداند راه و سامانش.
ناصرخسرو.
خراسان زآل سامان چون تهی شد
همه دیگر شده ست احوال و سامان.
ناصرخسرو.
اراقیت سامان جنگ ایشان [ گوش فیلان ] میدانست اما صبر کرد، تا خود شاه چه میکند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).
از تو جاه و بزرگی و حشمت
یافته نظم و رونق و سامان.
مسعودسعد.
نه بگفتم بگو و معاذاﷲ
بل همه کار من بسامان است.
مسعودسعد.
هست آن را که هست نادانتر
کارها از همه بسامان تر.
سنایی.
قرار گیر و ز سامان روزگار مگرد
صبور باش و ز فرمان ایزدی مگذر.
انوری.
گر خراسان پسرعالم سام است منم
که ز عالم سر و سامان بخراسان یابم.
خاقانی.
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده.
خاقانی.
سامان و سری نداشت کارش
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قریه ای در شمال غربی چهار محال بختیاری در ناحیه غربی اصفهان متصل به زاینده رود و در طرف شمال رود مزبور .
اسباب خانه، لوا م زندگانی، افزارکار، کالای سفر
( اسم ) ۱ - اسباب وسایل . ۲ - اسباب خانه لوازم زندگی . ۳ - بار و بنه سفر لوازم مسافرت . ۴ - کالا متاع . ۵ - ترتیب نظم آرایش آراستگی . ۶ - تدارک تهیه . ۷ - اندازه مقیاس مقدار . ۸ - آرام قرار صبر . ۹ - مکان محل مقام . ۱٠ - نشانه هدف ( تیر ) . ۱۱ - نشانه گاه مرز . ۱۲ - مرز حد . ۱۳ - بلندیهای کنار زمین همواری که در آن زراعت کرده باشند . ۱۴ - رواج رونق روانی . ۱۵ - عفت پاکدامنی پارسایی . ۱۶ - دولت ثروت . یا سر و سامان . خانه و زندگی وسایل زندگی .
ابن لافخ بن منوشائیل بن متوخائیل بن عیراز بن قابیل بن آدم و برادر یا فال بر قال اول کسی بعلم طب شروع کرده

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - اسباب ، لوازم . ۲ - وسایل زندگی ، باروبنه . ۳ - متاع ، کالا. ۴ - آراستگی ، نظم . ۵ - رواج و رونق . ۶ - آرام ، قرار. ۷ - مکان ، محل . ۸ - تدارک .

فرهنگ عمید

۱. اسباب خانه، لوازم زندگانی.
۲. افزار کار.
۳. باروبنۀ سفر.
۴. کالا.
۵. آراستگی و نظم: گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲ ).
۶. [قدیمی] آرام وقرار: کسی که سایهٴ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی: مجمع الفرس: سامان ).
۷. [قدیمی] اندازه و نشانه: میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی: مجمع الفرس: سامان ).
* سامان دادن: (مصدر متعدی ) نظم و ترتیب دادن و آراستن، سروصورت دادن.
* سامان گرفتن: (مصدر لازم )
۱. سامان یافتن، سروسامان یافتن.
۲. نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن.
۳. صاحب خانه و زندگانی شدن.

گویش مازنی

/saamaan/ قلعه ای تاریخی در چلاو آملاز این قلعه و جای آن آگاهی چندانی در دست نیستمنابع تاریخی به این قلعه اشاره نموده اند

واژه نامه بختیاریکا

پَل؛ پَر

دانشنامه عمومی

سامان (چهارمحال و بختیاری). سامان شهری توریستی در ساحل زاینده رود است که مرکز شهرستان سامان در استان چهارمحال و بختیاری می باشد. این شهر زادگاه شاعران بزرگی چون دهقان سامانی و عمان سامانی می باشد. [ ۵] [ ۶] [ ۷]
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این شهر ۱۴٬۱۹۲ نفر ( در ۴٬۵۵۴ خانوار ) بوده است. [ ۸]
سامان در فاصله ۲۲ کیلومتری شمال شرقی شهرکرد و ۸۵ کیلومتری غرب اصفهان قرار گرفته است. [ ۴]
مسیر گردشگری شهرکرد به سامان عبارت است از:
چالشتر ( قلعه چالشتر ) ـ سامان ( پل زمان خان، شوراب صغیر، شوراب کبیر، حاشیه زاینده رود ) ـ هوره ( پل هوره ) ـ مارکده ( حاشیه زاینده رود ) ـ یان چشمه ( سد زاینده رود ) ـ بن ( گرداب بن ) ـ امامزاده بابا پیراحمد.
مردم این شهر اغلب از ترک های قشقایی مهاجر به چهارمحال و بختیاری هستند که از استان فارس به این منطقه کوچ کردند. [ ۹] مردم شهر سامان در محافل خصوصی به زبان ترکی قشقایی صحبت می کنند و در محافل عمومی مانند مدارس و اداره ها عمداتا به زبان فارسی تکلم می کنند. [ ۴] [ ۱۰] با آن که سامان شهر کوچکی است اما زادگاه چندین شاعر بنام است. از جمله این شاعران می توان به دهقان سامانی، عمان سامانی، افلاکی سامانی، نیسان سامانی، قطره، دریا، ذره، محیط و تبیان اشاره کرد. [ ۴] [ ۱۱]
عمان سامانی یکی از معروف ترین شاعران ملی است و کتاب شعر بسیار معروفی به نام گنجینة الاسرار دارد که در آن وقایع عاشورا را به زبان شعر توضیح می دهد. دیوان گنجینة الاسرار این چنین آغاز می شود:[ ۱۲]
مراسم چاق چاقو یکی از مراسم های عزاداری حسینی می باشد که اصالتاً مربوط به شهرستان سامان است و هم اکنون در شهرستان سامان ( شهر سامان و اکثر روستاهای زیر مجموعه مثل شوراب صغیر ) و برخی نقاط استان چهارمحال و بختیاری ( مثل سورشجان وفارسان ) برگزار می شود. نکته مهم مربوط به مراسم چاق چاقو این است که برخلاف بسیاری از مراسم های عاشورایی، چاق چاقو در نیمه شب ( اغلب ساعت ۳ نیمه شب ) و فقط یک شب ( صبح عاشورا ) برگزار می شود. در این مراسم دسته بزرگی از جمعیت با شکلی خاص، اشعاری ویژه و آهنگی مخصوص در شهر سامان به راه می افتند و هر شخص دو قطعه سنگ یا چوب تخت در دست می گیرد با نظمی خاص برهم می کوبند. [ ۱۳]
مردم در این شب تا زمانی که هوا تاریک است باید شهر را دور بزنند و مراسم تا اذان صبح ادامه پیدا می کند و پس از اقامه نماز جماعت صبح به خانه یا مساجد بازمی گردند و خود را برای عزاداری روز عاشورا آماده می کنند. [ ۱۴]
عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)عکس سامان (چهارمحال و بختیاری)

سامان (رقص). سامان ( انگلیسی: Saman ) ( یا رقص هزار دست ) یکی از محبوب ترین رقص ها در اندونزی است. منشأ آن از یک گروه قومی دراستان آچه، اندونزی است، و به طور معمول برای جشن گرفتن موارد مهم انجام می شود.
عکس سامان (رقص)عکس سامان (رقص)

سامان (ساوه). سامان، روستایی از توابع بخش نوبران در شمال غربی شهرستان ساوه در استان مرکزی ایران است. و در دهستان کوهپایه قرار دارد. آب و هوایش سرد و نیمه خشک است. [ ۱]
روستای سامان در شمال غربی شهرستان ساوه در دامنه جنوبی کوه های خرقان، در مجموعه دهستان مزلقان چای و ۱۹ کیلومتری شمال غربی بخش نوبران واقع شده است. این روستا دارای آب و هوای متمایل به سرد و نیمه خشک است. در برخی کتاب ها از مجموعه دهستان مزلقان چای، با عنوان مزلقان ( مزدگان ) چای هم یاد شده، از جمله در کتاب «جغرافیای تاریخی ساوه» آمده است که روستای سامان در کنار ۴۷ روستای دیگر دهستان «مزدقن چای» را تشکیل می دهند. اما کوه های خرقان، رشته کوه طویلی است که در مسیر شهرستان های رزن، قزوین و ساوه از سمت شمال غربی به سوی جنوب شرقی به طول ۱۶۳ کیلومتر و عرض آن بین ۱۰ تا ۲۰ کیلومتر کشیده شده است. این رشته کوه از روستای قره بلاغ[ ۲] واقع در دهستان خرقان غربی ( شهرستان قزوین ) شروع و تا گردنه رنگرز واقع در شمال ساوه ادامه یافته است. در دامنه جنوبی این رشته کوه رودخانه هایی همچون: لوئین، کشک ور، میمه، سامان، گزل دره، کرفس ( با کسر ف ) ، ومق رود سرچشمه می گیرند.
«سامان» نامی است که پیرامون شهرهایی همچون اصفهان، شاه آباد، شهرکرد و کرمان و حتی نزدیکی هرات افغانستان و بلخ ترکمنستان، بر شهرها و روستاهایی گذاشته شده است.
غفاری در کتاب «دیار سامان» که کتابی است با هدف بررسی «نام جای» های این روستا و جغرافیای پیرامونی آن، با توجه به پیوندهای این نام ها با زبان دوران پهلوی و نیز نظر به وجود مستنداتی مبنی بر مهاجرت برخی اقوام اشکانی به مرکز ایران، این ایده را مطرح می کند که تاریخ روستای سامان به دوران اشکانی بازمی گردد، این نکته از آن رو می تواند مورد تأیید باشد که در همین کتاب پیرامون تاریخچه سامان آمده است: «برخی جغرافی نویسان قدیم، از جمله حمدالله مستوفی در بخشی از کتاب ( نزهت القلوب سال ۷۴۰ قمری و ۷۱۸ ه‍. ش یعنی ۶۸۰ سال پیش ) شرح مختصری از سامان آورده اند که حاکی از موقعیت مناسب تاریخی، سیاسی و اقتصادی آن در عصر سلاجقه است. به طوری که در کتاب «نزهت القلوب» آمده است: « ( سامان ) دهی بزرگ است و در حوالی خرقانین ( خرقان ) هوایش بسردی مایلست و آبش هم از آن کوه و رود سامان پیوسته بساوه رود. حاصلش غله و انگور و اندکی میوه بود. حقوق دیوانش یک هزار و دویست دینار است. » با استناد به نوشته حمدالله مستوفی در کتاب نزهت القلوب که در اواسط قرن ۸ هجری به نگارش درآمده و وصفی که وی از سامان با تعبیر «دهی است بزرگ…» بکار برده، با توجه به بزرگی جمعیت و سبک زندگی قوام یافته در آن زمان، می توان استنباط نمود که پیدایی این روستا به احتمال زیاد به پیش از قرون دوم و سوم هجری شمسی بر می گردد، ضمن آن که کشف برخی آثار باستانی مربوط به آن دوران در این منطقه نیز تأییدکننده این دیدگاه است.
عکس سامان (ساوه)عکس سامان (ساوه)عکس سامان (ساوه)عکس سامان (ساوه)عکس سامان (ساوه)عکس سامان (ساوه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

capability (اسم)
توانایی، قابلیت، لیاقت، صلاحیت، سامان، استعداد پیشرفت

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

border (اسم)
حد، مرز، سرحد، سامان، حاشیه، لبه، خط مرزی، کناره، خط سرحدی

abutment (اسم)
مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سرحدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

country (اسم)
سامان، خاک، سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر

region (اسم)
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها

knowledge (اسم)
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف

rest (اسم)
سامان، استراحت، اسایش، نتیجه، باقی، باقی مانده، تکیه، رستی، بقایا، فراغت، تجدید قوا، سایرین، دیگران، الباقی، موقعیت سکون

target (اسم)
سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه

welfare (اسم)
سامان، خیر، سعادت، اسایش، رفاه، شادکامی

calmness (اسم)
سامان، تمکین، ملایمت، روح، ارامش، متانت، خون سردی

furniture (اسم)
سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل و صندلی

arms (اسم)
سامان، ساز، اغوش

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

wit (اسم)
سامان، دانستن، هوش، بذله گویی، لطافت طبع، قوه تعقل

repose (اسم)
سامان، استراحت، ارامش، سکون، اسودگی

well-being (اسم)
سامان، خوش بختی، تندرستی، نیک بود، سلامتی و خوشی

فارسی به عربی

اثاث , راحة , طلب

پیشنهاد کاربران

واژه سامان
معادل ابجد 152
تعداد حروف 5
تلفظ sāmān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: sāmān]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی sAmAn
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
سامان در ترکی به معنای کاه هست .
و در فارسی به معنای نظم هست که از ارمنی سهمن به معنای اراستن گرفته شده.
دارای نظم و علت و معلول ، دارای ترتیب ، چیزی که دارای قبل و بعد باشد.
واژه ( سامان ) واژه ای پارسی و ایرانی است؛ واژگانی همچون ( سامان، هَمسامان ( هم/سامان ) ، سامانومند ( سامانمند ) ) در زبان پهلوی بکار میرفته است و با واژه ( سامان ) در پارسیِ کنونی همچم ( هممعنا ) و همبسته ( مرتبط ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه هایِ 41، 166، 217 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:

سامانسامانسامان
سامان دهی = پردازش
سامان یابی =نظم و ترتیب یافتن
سامان بخشی= مرتب و منظم کردن
سامان دهی= منظم کردن بر طبق معیاری مشخص
سامان از ریشه ساهمان
ساهمان واژه قدیمی که ترکیب ساه مان ساخته شده
و ساه به معنای صیقلی ، صاف، بی زائدگی ، براق ، روشن می باشد که واژه ساهان ( تلفظ امروزی سوهان ) نیز از همان گرفته شده است
و مان به معنای دارا بودن پسوند مالکیت
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه ساهمان ( سامان ) به معنای شخص یا هر مکان و چیزی که به کمال ، روشنایی، نظم ، شکوه یا خیر رسیده
امروزه به صورت مخفف از واژه سامان استفاده میشود و در مورد سرزمین آباد، جای منظم ، شخص کمال یافته، دارایی و ثروت ، دارای شکوه استفاده میشود

سامان از ریشه ساهمان است
سامان ( Saman ) :در زبان ترکی یعنی کاه
سامان یعنی آشیانه، خانه، سرزمین امن. . .
زاد سروی بدین خرامانی
چون سمن بر بساط سامانی
درخور، میسّر، امکان
سامان:از طوایف ساکن در سامان طایفه آقائی از شاخه جامه بزرگی ایل ترک نژاد آغاجاری است
نرماوی:نام تیره ای از طایفه آقائی شاخه جامه بزرگی ایل ترک نژاد آغاجری
طایفه آقائی :این طایفه از ریشهٔ قومی ترکان آغاجرى و از شاخهٔ جامه بزرگی آن می باشد. بنابر روایات محلی نیاى بزرگ آنان به نام حسن آقا در اثر فقر مالی از نواحی لردگان بختیارى به منطقهٔ سررود بویراحمد مهاجرت کرده و در سامان طایفهٔ کوگیلوى بویراحمد ساکن گردیده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این طایفه به شاخه هاى زنگوائی، بابکانی، نرماوى تقسیم می شوند و هریک از آنان طایفهٔ مستقلی هستند
منبع:کتاب تاریخ و جغرافیای کهکیلویه و بویراحمد نوشته نورمحمد مجیدی

میسر، امکان، درخور
سامان یک اسم پسرانه است و من خیلی زیاد این اسم را دوست دارم.
سامان: به معنی مرز و اندازه در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است .
( ( برنجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )

میسر ( س علامت تشدید دارد )
سامان : 1 - سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ 2 - ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ 3 - ( در قدیم ) صبر، آرام و قرار؛ 4 - ( اَعلام ) 1 ) جدِ خاندان سامانی که او را �سامان خدات� می گفتند؛ 2 ) نام شهری در شهرستان شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری.
سامان ( جمع کردن )
سامان به معنی منظم، درستکار ، آرام، شایسته ، عاقل
نظم
به نظر من اسم سامان به دورهی سامانیان است من برادرم اسمش سامان است اسم سامان خیلی اسم خوبی نیست ولی اسم سامرند اسم کردی است تمام دنیا این اسم را در گوگل پله ی دوست داشتند ومن به اسم خودم افتخار می کنم با تشکر.
سا پسوند به معنی بسیار و کامل است
مان در پارسی به معنی خانه است
سامان = خانه کامل . خانه ای که نقصی ندارد
بانک سامان از روی بیت شعری از حافظ گرفته شد. کارم ز چرخ دور به سامان نمی رسد/ خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد. سامان بخاطر شباهت با زامان بود و سامان به خاطر ارتباط با سمنی ها و سام و سمنگان و آسیای مرکزی و بنیادگذارش بود. که ترویج نامی ایرانی است.
سامان یعنی درخت باران
بنظر من سامان برمی گرده به دوره سامانی در دوره سامانی بعضی کوشش های خوبی شد و این سامان کنایه از نظم ترتیب توی دوره سامانی بوده میگن به سر و سامانی برسیم یعنی به خوبی های اون دوره برسیم
سامان به معنی کردی یعنی سهم ناک , در زبان کردی سهم یا همان ترس را سام میگویند وسامان یعنی سهم دار یا سهمناک
سامان یعنی ثروت
سیچ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس